هدف ادبيات تطبيقى :
ادبيات تطبيقى تجزيه و تحليل حقايق و چگونگى انتقال اين حقايق از زبانى به زبان ديگر را برعهده دارد و درصدد است تا بده بستانهاى زبانهاى مختلف را تعيين و تبيين كند و ميزان آن را مشخص سازد.
انتقال حقايق از زبانى به زبان ديگر:
انتقال كشمكش رستم و سهراب ، با تعدادى اتفاقات كه رابطه عل و معلولى با هم دارند، از جانب فردوسى و از كشور ايران به كشورى مانند ايرلند، بيانگر پتانسيل و ظرفيت ادبى شاهنامة فردوسى است. خلق شدن اثرى مانند كوهولين، با برداشتى از شاهنامه، بالطبع بيانگر تأثير ادبى و علايق و پيوندهاى تاريخى ميان اديبان جهان است.
داستان «رستم و سهراب» و «نمايشنامة كوهولين» همسانىها و همگرايىهاى زيادى دارد كه در اين مقاله به چند مورد تأثير و تأثر توجه میشود:
1. رستم روزى در راه نخجير به سوى توران مىرود و در دشتى خواب او را فرا میگيرد. پس از بيدارى، رخش را نمی يابد. در ادامه جستوجو، شاه سمنگان او را به درگاه میخواند و رستم با دختر شاه سمنگان آشنا میشود و با او ازدواج میكند و نطفه سهراب بسته میشود.
به خشنودى راى و فرمان اوى
چو انباز او گشــت بــا او به راز
به خوبى بياراســت پيمان اوى
ببـود آن شـــب تيره ديـر ياز
در نمايشنامة باتلر، كوهولين درخلال نبرد خود با ملكه اويفه، عشق را تجربه میكند . و نطفة جوان جنگجو (پسر كوهولين) بسته میشود. در نمايشنامه از زبان كوهولين چنين بيان میشود:
من هرگز عشق را نشناختهام مگر يك بار و آن بوسهاى بود در ميان دو جنگ… يك
آشتى مشكل در ميان روغن و آب، در پرتو شمعها، در يك شب تاريك، در يك گودال
در اعماق كوهسار، پس از غروب خورشيد گرم رو و پيش از برخاستن ماه سرد و تيزتك.
نكته قابل توجه اين است كه در شاهنامه فردوسى، وقتى يك مرد ايرانى با زن تورانى ازدواج میكند، نتيجه آن شوم و ناگوار است. چنانچه ازدواج رستم با تهمينه شوم است و ثمره ى تلخى دارد. در «نمايشنامة باتلر» نيز اين ويژگى وجود دارد، به طوریكه از ازدواج كوهولين با ملكة اويفه (دشمن خود) فرزندى به دنيا میايد و قربانى میشود. البته بايد اضافه كرد كه اين ويژگى مختص داستان غم انگيز «رستم و سهراب» نيست و در داستان «سياوش» نيز وجود دارد. سياوش پسر كاووس است و خاندان مادرى وى از تورانيان است.
با توطئه چينى سودابه، زن كاووس، به تورانزمين پناه مىبرد و در آنجا بعد از ازدواج با فرنگيس، دختر افراسياب، كشته میشود.
2 . هنگامى كه سهراب به طرف ايران لشكركشى می كند و میخواهد كاووس را از تخت بركند و سرنگون سازد و رستم پدرش را بر تخت پادشاهى بنشاند، افراسياب به گردان لشكر خود (هومان و بارمان ) توصيه میكند كه مبادا سهراب پدر خود را بشناسد.
به گردان لشــگر ســپهدارگفت
پــدر را نبايــد كــه داند پســر
كه: «اين رازبايد كه ماند نهفت»
كـه بندد به دل مهر جان و گهر
در «نمايشنامة باتلر» نيز كنوهار (شهريار شهرياران)، پادشاه سياستمدار و مكارى است كه همواره تلاش میكند تا كوهولين را به جنگ كردن تحريك كند و مانع شناختن پسرش شود:
كنوهار: گوش بده! اويفه با ما در جنگ است. هر روز دشمنان ما قویتر میشوند و ديوارها را سختتر میكوبند و هر روز تو در داخل ديوارها سركشتر میگردى. با اينهمه، هرگاه من از اين چيزها با تو سخن میگويم، ذهن تو چنان میگريزد كه گويى چلچله اى است بر پشت بام! به دروازه بنگر. ببين چه كسانى آنجا گرد آمده اند… مشاوران پير كه اين كشور را با من می گردانند، و شهرياران جوان، و رقاصان و چنگزنان كه در عياشیهاى وحشيانة تو همراهت می آيند… همگان آنجا گرد هم آمده و براثر يك ترس و يك تشويش بر جاى بی حركت مانده اند .
در هر دو داستان، انگيزه پادشاه از پنهانكارى، تعديل قدرت پهلوانان است و همواره پادشاه بيم از متحد شدن پدر و پسر دارد.
3. فردوسى، داستان غم انگيز «رستم و سهراب» را با بيت زير آغاز میكند:
اگــر تندبادى برآيــد ز كنج
به خاك افگند نارسيده ترنج
پيام اصلى اين بيت، كارگرنبودن تدبير بشر در مقابل تقدير است. فردوسى با هوشيارى كامل در اول داستان، نقطة پايان آن را به تصوير میكشد و بازگو میكند كه ترنج نارسيده (نماد سهراب جوان) به خاك افكنده خواهد شد. باتلر نيز نمايشنامه خود را با توصيف چنين منظرهاى شروع میكند:
در طرف عقب صحنه، دروازه بزرگى نمايان است و از ميان آن، فضايى تيره گون مشاهده میشود. به طوریكه گويى دريا را مه گرفته است. در هر دو طرف تالار چندين صف صندلى يكى بالاى ديگرى چيده شده است. يكى از اين صندلیها كه رويش به طرف صحنه است از ديگران بزرگتر است.
چنانچه از توصيف منظره استنباط مىشود، میتوان آخر داستان را حدس زد كه اتفاق شوم و تلخى رخ خواهد داد. در اين ميان از باب نشانه شناسى، تصاويرى همچون «فضاى تيره گون» و «مه گرفتن دريا» سازگارى خاصى با موضوع و فضاى آن دارد. باتلر با به تصوير كشيدن صندلى بزرگ و جامه اى لبالب درصدد بيان پيروزى كنوهار بر كوهولين است؛ كوهولين كه روى صندلى او چيزى جز جبه فاخر نيست و اسير سياستهاى كنوهار شده است. اين مورد در بلاغت سنتى، براعت استهلال ناميده شده است.
4. وقتى بر روى شخصيت رستم و كوهولين در پرداخت هر دو مولف متمركز میشويم، به نقش پدرانه رستم و كوهولين نسبت به فرزند خام و بى تجربه خود برمیخوريم. رستم در اولين ديدار خود با سهراب از نرمى و عطوفت سخن میگويد:
نگــه كــرد رســتم بــدان ســرفراز
بدو گفت: «نــرم، اى جوانمرد! نرم
بـدان چنـگ و ســفـت و ركيب دراز
زمين سرد وخشك وسخن چرب وگرم»
و كوهولين نيز در اولين ديدار، فرزند خود را نصيحت مى كند:
نه! شمشير خود را غلاف كن. من تو را مسخره نمى كنم، بلكه مى خواهم تو دوست من باشى. شايد اين خواهش من از آن سبب است كه تو دلى گرم و چشمى سرد دارى.
در هر دو داستان، عاطفه پدرى، پهلوان را بر آن مى دارد تا با زبان نرم و چرب، جوان خام را پند و اندرز دهد.
5. در داستان «رستم و سهراب»، سنگينى و تجربه پدر به گونه اى رخ نشان مى دهد.
فردوسى چنين آن را ترسيم مى كند:
چو ســهراب را ديد با يال و شاخ
بدو گفت از ايدر به يكســو شويم
برش چون بر ســام جنگى فراخ
بــه آوردگه هر دو همره شــويم
بااينكه رستم، سهراب را به سوى آوردگاه دعوت مىكند، با تأملى بيشتر مى توان متوجه شد كه پدر مى خواهد در رزمگاه انديشه و به دور از بيگانه و نامحرم پسر و فرزند خود را نصيحت كند و از نبرد باز دارد.
در «نمايشنامه كوهولين» نيز، پهلوان درصدد است تا به نرمى و مدارا جوان جنگجو را از نبرد منصرف كند:
كوهولين: شمشيرهاى خود را غلاف كنيد! او فقط يك تن است. و اويفه از اينجا بسى دور است.»
6. در هر دو داستان، غرور، وجود تنومند شخصيت پهلوانان را دربرمى گيرد و اين غرورغبارى مى شود كه چشم عقل را مى پوشاند و مانع آشكارى حقيقت مى شود. به طورى كه مؤلف نيز كاسه صبرش لبريز مى شود .
7 . بنا بر متن شاهنامه، كيكاوس فريفتة ديوان مىشود و علىرغم مخالفت رستم و زال، آهنگ مازندران مى كند تا آنجا را تسخير كند. شاه مازندران، با كمك ديو سفيد، كيكاوس و ايرانيان را تيره چشم مى سازد و لشكر ايرانيان پراكنده مىشوند و شكست مىخورند. كاوس پيغامى به ايرانيان مىفرستد و از زال درخواست كمك مىكند و زال رستم را براى نجات او و لشكرش روانه مازندران مى كند. رستم براى نجات او و لشكرش از هفت منزل میگذرد كه در شاهنامه به «هفت خوان» مشهور است و كيكاوس را نجات مى دهد.
كوهولين نيز پهلوانى است كه مراحل سختى در دوره پهلوانى خود گذرانده است كه مى توان با هفت خوان تطبق كرد و در متن نمايشنامه به آنها اشاره شده است:
بر دست كوهولين شهرياران كشته شده اند.
شهرياران و شهريارزادگان.
او بسا اژدهاى آبى و جادوگر هوايى را كشته است.
نيز بسا بوكانكها و بناناكها (مخلوقات موهوم) و جنگل نشينان را…
همچنين كوهولين خطاب به كنوهار پادشاه مى گويد:
من در آن هنگامه كه همه مى كوشيدند تو را از تخت فرو بكشند، تو را بر تخت استوار داشته ام…
نتيجه –
ادبيات تطبيقى درصدد است تا روابط و معاملات ادبى و هنرى بين اقوام و ملل مختلف را آشكار سازد و ميزان تأثير و تأثر ادبيات كشورهاى مختلف را تبيين كند و از هر فرصتى براى گشودن حيطه پژوهشى خود به روى ديگر حوزههاى ادبى و فرهنگى استفاده مىكند.
داستان «رستم و سهراب » و «نمايشنامة كوهولين»، ساخته و پرداخته ى ذهن وقاد دو شاعرو نويسنده بزرگ در بستر زمان و مكان است. مهمترين ارزش تاريخى رستم و كوهولين در صبغه اى است كه اين شخصيتها براثر گذر زمان به خود گرفته يا از دست داده اند: رستم در قرن چهارم باتوجه به مقتضيات زمانى و مكانى و تابوهاى حاكم بر جامعه، به مردم و خواسته آنها ارزش و احترام زيادى مى گذارد؛ ولى كوهولين درست در نقطه مقابل آن در قرن نوزدهم قرار دارد كه براى خواسته مردم اهميتى قايل نيست. داستان «رستم و سهراب»
در هيچ منبع مدون عربى و فارسى قبل از شاهنامه نيامده است و شاهنامه تنها منبعى است كه اين داستان در آن آمده است. همسانى ها و همگرايى هاى داستان «رستم وسهراب» و «نمايشنامة كوهولين» بيانگر اين نكته است كه ويليام باتلر، طرح اصلى داستان خود را از شاهنامه اخذ كرده و به آن رنگ و لعاب بومى داده است.
مطالعات ادبیات تطبیقی
بدون دیدگاه